سفارش تبلیغ
صبا ویژن

روزگاری نه چندان دور جنگ میکروبی و بمباران شیمیایی جزو ناجوانمردانه ترین جنگ ها به شمار می رفت. درست هم بود. در کمتر از چند ساعت، یک شهر بزرگ یا یک منطقه جنگی گسترده چنان آلوده می شد که هیچ موجود زنده ای نمی توانست جان سالم به در ببرد. یک وحشی گری و نامردی تمام عیار! زن و مرد و خردسال و پیر و نظامی و شهروند با هم قتل عام می شدند. سردشت خودمان یا حلبچه عراق، تصاویر دلخراشی از جنایت جنگی صدام در این عرصه را به صفحات سیاه تاریخ سپرده اند. 


هر کس تصاویر آن صحنه های فجیع و تاول های برآمده از حمله شیمیایی را دیده باشد، اگر زمانی در معرض چنین حمله ای قرار گرفت و به او یونیفورم و ماسک مخصوص دادند، در استفاده از این پوشش های مصونیت بخش لحظه ای تردید نمی کند. اما موضوع این نوشتار، جنگ میکروبی و حمله شیمیایی و تسلیحات کشتار جمعی که همه به عمق رذالت و نامردی نهفته در آن یقین دارند، نیست. اکنون ملت ها به ویژه ملت ما با جنگی به مراتب ناجوانمردانه تر و غیرانسانی تر از سوی ابداع کنندگان جنگ شیمیایی مواجهند و عمق خطر نه صرفا در شدت رذالت دشمن بلکه ناشناختن واقعیت و ابعاد این هجمه در جبهه خودی است. ماجرای این خطر درست به این می ماند که در بحبوحه حمله شیمیایی دشمن و پر شدن فضا از بوی تند و آزاردهنده بمب، شماری از قربانیان نفهمند حمله ای واقع شده و خیال کنند اسپری خوشبوکننده زده اند که از خیر استنشاق آن به هیچ قیمت نمی شود گذشت، چندان که از آب و غذا به هنگام تشنگی و گرسنگی! در چنین شرایطی دشمن دو چندان قربانی خواهد گرفت و قتل عام واقعی اتفاق خواهد افتاد.
ماجرای تهاجم فرهنگی از حد بحث های رایج در این سالها فراتر رفته است. دغدغه امروز صرفا شبیخون فرهنگی و غارت اعتقادی نیست که مربوط به دغدغه مثلا بخش متدین تر جامعه باشد. موضوع امنیت اجتماعی و اخلاقی، دیگر مقوله ای نیست که صرفا نیاز و دغدغه علما و فرهنگیان و پارسایان باشد. اگر هم همه اجزاء جامعه عمق تهاجم و غارت فرهنگی را دیروز درک نکرده بودند، اکنون عوارض و نتایج و میوه های تلخ این رویداد به تدریج حتی بی خبرترین و خوش خیال ترین افراد را نیز آزار می دهد هر چند که هنوز عوارض و نتایج این تهاجم به وضوح خود را نشان نداده است. تعرض چند باره به نوامیس مردم یا جنایات فجیع وسط خیابان، در کنار برخی بی بندوباری های اخلاقی و اجتماعی معمولا افکار عمومی را جریحه دار کرده است. این آزردگی و رنجیدگی با همه تلخی هایش، یک پیام مثبت را مخابره می کند و آن اینکه برخلاف اراده تدارک کنندگان پروژه شبیخون فرهنگی، «وجدان عمومی» همچنان پاکیزه و قدرتمند و سرپاست. اما مسئله اینجاست که چرا غارت فرهنگی تا آن روی زشت خود را نشان نداده و آشکارا وسط خیابان و باغ و گردشگاه قربانی نگرفته، طیفی از مردم و مسئولان ما را آزار نمی دهد؛ آزار از آن جنس که خاری در چشم انسان خلیده یا استخوانی گلوی وی را بخراشد؟ یعنی چند نوبت دیگر باید دستبرد به نوامیس مردم- حتی اگر قربانیان بعضا خود مقصر هم بوده باشند- یا ضرب و جرح وحشیانه غیرتمندانی که به دفاع از قربانیان پرداخته اند، اتفاق بیفتد و این تاول چرکین با تمام تعفن بترکد تا ما یقین کنیم موضوع غارت فرهنگی اولا واقعیت دارد و ثانیا امنیت عمومی و ملی و نه صرفا باورهای اعتقادی و معرفتی مثلا قشر حزب اللهی را هدف گرفته است؟ انصاف باید داد. کدام شهروندی است، ولو سست ایمان ترین و بی بندوبارترین افراد که بتواند ذهن خود را روی یک فرضیه و سؤال مهم «متمرکز» کند اما نگران نشود. اگر قرار شود برای چند دقیقه خود یا یکی از عزیزان خود را جای قربانیان جنایت های رسانه ای شده سالهای اخیر بگذارید، چند صدم درصد- و نه حتی چند دهم درصد- از شهروندان ما حاضرند پای چنین ماجرایی را امضا کنند؟
وجدان عمومی جامعه ما به اعتبار فطرت پاک انسانی و به علاوه، ایمان و اخلاق اسلامی، نسبت به جنایات اخلاقی و اجتماعی «حساسیت» دارد و آن را برنمی تابد. درست مانند یک هاضمه سالم که از غذای آلوده- و نه حتی مسموم- ترش می کند و احیانا آن را بالا می آورد تا به سلامت بازگردد. یا مانند دستگاه تنفسی سالم و ورزشکاری که از استنشاق هوای آلوده به تلاطم می افتد و احساس خفگی می کند. این حساسیت وجدان عمومی، سرمایه بزرگ ملی ماست که شاید نظیر آن را کمتر بتوان در ممالک غربی سراغ گرفت. اما نگرانی آنجاست که همین وجدان حساس عمومی دچار دستکاری شود و به تدریج از دقت بیفتد یا دست کم نزد طیفی از شهروندان- ولو در اقلیت محض- آنجا که باید آژیر خطر را بکشد و ترمزی پیش پای رفتار پرخطر آنان باشد، عمل نکند. چگونه؟ مانند خودرویی که در سراشیبی تند و به موازات افزایش شدید سرعت، ترمزش ببرد و استحکام لنت ترمز آن تکافوی این سرعت را نکند. بدتر از این را هم می شود تصور کرد و آن اینکه آقای راننده به مرور زمان از یاد برده باشد خودروی وی اساسا مدت هاست ترمز ندارد! آخر چگونه می شود از نمایش صحنه های دلخراش تصادفات و پرس شدن خودروها و سرنشینان آن از جمله به این نتیجه درست رسید که خودروهای تولیدی الزاما باید دارای ترمز ABS (سیستم ترمز ضدقفل) باشند اما از نگاه امنیت عمومی و اجتماعی، تدبیری برای فرسایش ترمزهای نگاه دارنده فردی و جمعی نکرد؟! کار بسیار پسندیده ای است که پلیس راهور سختکوش ما در جاده ها در کمین رانندگان پرخطری باشند که دیوانه وار مرز سرعت ایمن 120 کیلومتر در ساعت را می شکنند اما چرا دست کم به همان اندازه، احساس مسئولیت جمعی چه در حوزه حاکمیتی و چه در حوزه افکار عمومی نسبت به افسار گسیختگی برخی رفتارهای اخلاقی و اجتماعی پر خطر مشاهده نمی شود؟
دشمنانی که از اراده عزت و استقلال و تشخص ملت بزرگ ایران سیلی های آبداری خورده اند، به واسطه ویروس تهاجم فرهنگی و اعتقادی (از ماهواره و اینترنت و نشریات و انواع کالاهای فرهنگی بگیرید تا مواد گوناگون روانگردان و اعتیاد به انواع رفتارهای ناهنجار) مشغول ABS زدایی دسته جمعی- بخوانید تدارک قتل عام شخصیتی و انسانی- هستند اما آیا دستگاه های مسئول ما در سطوح حاکمیتی(از مجلس و دولت و دستگاه قضایی تا شورای عالی انقلاب فرهنگی و شورای عالی امنیت ملی) و نهادها و مجامع غیردولتی و حوزه های علمیه و دانشگاه ها و رسانه ها به ویژه رسانه ملی به اندازه کافی نسبت به اعماق ماجرا، درگیری و مشغله ذهنی- به اندازه مادری که فرزندش را در معرض آتش یا در کام گرگ بیابد و از همه چیز جز نجات فرزند غافل شود- پیدا کرده اند؟!
جنایت هایی که گاه و بیگاه- ولو به مقیاس هایی به مراتب پایین تر از جوامع غربی- در گوشه و کنار کشورمان رخ می دهد و بر صفحات رسانه ها نقش می بندد، صرفاً عوارض و نشانه هایی از یک روند سازمان یافته «میکروبیزاسیون» است. تب و دردی است که با همه جانگدازی اش، صرفاً دلالت بر آلودگی و بیماری می کند. توقف در مهار تب و درد نباید ما را از نگرانی و چاره جویی نسبت به اصل آلودگی باز دارد. اعماق ماجرا چند لایه است. یک لایه ماجرا، مهندسی پروژه محور دشمن در این زمینه برای جابجایی میان مدت ضدارزش ها و ناهنجارها با ارزش ها و هنجارهای اجتماعی است. اکنون یک مهندسی معکوس تربیتی علیه باورهای اعتقادی و اخلاقی ملت ایران در جریان است. در این روند- ضد- تربیتی که ارزیابی دقیق درباره آن در حوزه روانشناسی اجتماعی و فرهنگی است، ذائقه ها دستکاری و نیاز مصنوعی به «سموم قاتل» در فکر و روح قربانیان نهادینه می شود تا آنجا که هنجارشکنی و ارزش گریزی و اخلاق ستیزی تبدیل به یک عادت مطلوب و «نیاز» شود و سپس از دل آن ،شکاف های اجتماعی و فرهنگی و سیاسی سر برآورد. درست مانند جسم و ریه سالمی که او را به ماده مخدر معتاد کنند تا آنجا که پس از مدتی فرد معتاد از عدم استنشاق مخدر به رعشه بیفتد و به جای لذتی که دیگر معنایی ندارد، صرفاً دنبال تسکین این درد لعنتی باشد. اصل جنایت و نسل کشی اینجاست. این نهایت استضعاف است که مهاجم، قربانی را دچار حالت «قاتل زدگی» و «استسباع» کند یعنی قربانی مسحور و مفتون و مرعوب قاتل شود و با هدایت او دست به خودکشی خاموش بزند. حکایت برخی شبکه های ماهواره ای و اینترنتی از این جنس است. قربانیان این شبیخون تا به خود بیایند کم یا بیش ابزارهای اخلاقی و اعتقادی صیانت از خود را از دست داده و خود را خلع سلاح کرده اند. تا بجنبند و به خود بیایند که در سراشیبی پرپیچ و خم افتاده و همزمان ترمز ABS خود را از تأثیر انداخته اند، کار از کار گذشته است. و این حکایت در کشور ما شاید هنوز اول ماجراست...
طنز تلخ قصه در میانه این جنایت فرهنگی آنجاست که مهندسان قتل عام اخلاقی و اعتقادی به محض بروز نشانه ها و عوارض جنایت، خود در نقشه دایه های مهربان تر از مادر و وکیل مدافع قربانیان ظاهر می شوند و به عنوان مثال جنایت های دلخراش تبدیل به تیتر اول نشریات و رسانه های زنجیره ای می شود که به هنگام چار ه جویی برای مقابله با ریشه ماجرا، تبدیل به توپخانه مهاجمان برای ممانعت از جنبش اجتماعی و حاکمیتی در دفاع از کیان اخلاقی و امنیت اجتماعی می شوند. این هم یکی از لایه های شبیخون فرهنگی است. خطای بزرگ آنجاست که در بسیج عمومی- حاکمیتی برای دفاع از «امنیت ملی» معطل این توپخانه تبلیغاتی و عملیات ایذایی و فریب آنها شویم. آیا امکانپذیر است که برپا کنندگان اصلی بساط فساد و جنایت از به حرکت درآمدن غیرت مردمان و مسئولان ما خوشحال شوند؟! ما که نمی توانیم به خاطر پرگویی آنان، گوی آتشین و گلوله سوزان و بمب های تاول زای اخلاقی و جنسی و اعتقادی را کارت تبریک «تقدیم با عشق»! تصور کنیم و از تلاش سازمان یافته برای میکروبیزه کردن جامعه ایران و تولید انبوه جرم و جنایت و ناهنجاری و بزهکاری چشم بپوشیم، می توانیم؟ به تعبیر امیر مؤمنان(ع) «همّ و غمّ بهائم، شکمشان و اهتمام درندگان، تجاوز و تعدی به دیگران است» و اگر درست بنگریم جبهه شیطان برخلاف تربیت الهی و دعوت به عقل و تقوا، در سراسر جهان مشغول استراتژی بهائم پروری و درنده پروری (دعوت به جنون و زوال عقل) است تا آنجا که به تعبیر قرآنی نوع انسان را به خواری و برهنگی و فحشا و بی آبرویی و سرافکندگی بکشاند. اینجا موقف بسیج و مبارزه است نه موضع تن آسایی و رفع مسئولیت و انداختن بار تکلیف بر شانه دیگران. اکنون که شیطان پرست های جدید در جهان برای مسخ روح و جان انسان ها و ملت ها بسیج شده اند، باید دو چندان احساس مسئولیت کرد و به تدبیر پرداخت، به ویژه با عنایت به اینکه طبیعت و فطرت متعالی انسان رو به قبله کمالات دارد و گل او را با فضیلت سرشته اند. 
کار ویژه تهاجم فرهنگی، کشاندن جوامع به مرز جنون و انهدام جمعی است. نقطه مقابل این جنون و غفلت و مستی و فراموشی، ذکر و تذکر و عبرت از سرنوشت مجانین اخلاقی است. این معنای کار فرهنگی است اما نمی توان در قفس مجادلات بی ارزش اولویت مواجهه فرهنگی یا فیزیکی متوقف ماند و نه به این پرداخت و نه به آن! وجدان عمومی حساس را باید حساس تر و آگاه تر کرد و همزمان از سرکوب ترویج کنندگان و دلالان فرهنگ آلوده و کالاها و خدمات مسموم فرهنگی کمترین دریغی نکرد؛ هم پیشگیری و روشنگری و مرهم و هم داغ و جراحی پیش از آن که دیر شود. هم باید مستنداً هزاران گره نامرئی تنیده در ریزبافت شبیخون و غارت فرهنگی دشمن را نزد افکار عمومی نشان داد و هم بازوهای این غارت را بدون انفعال و تردید زد. این رویکرد مستلزم نگرش حاکمیتی به ماجرا- به مفهوم هماهنگی، انسجام، اقتدار و پشت یکدیگر را داشتن و نه تخطئه همدیگر- است. باید چنان تدبیری کرد که روح تواصی به حق و امر به معروف و نهی از منکر- به عنوان شرط پاکسازی اشرار- در فضای عمومی فراگیر شود و جامعه، رذالت ها و ناهنجاری ها را خود پس بزند باید باورمان بیاید که شورای انقلاب فرهنگی، رسانه ها به ویژه رسانه ملی، حوزه های علمیه و دانشگاه ها نقطه مقابل سازمان ناتوی فرهنگی هستند و به همان اندازه در اندیشه سازمان مهندسی و دفاع فرهنگی باشیم. 
نویسنده :محمد ایمانی روزنامه کیهان